در ادامه داستان شبهای آتی در لینک
قسمت اول
ویراستارAparsaداستان زیبای.....
هرمز پادشاه ايران، صاحب پسري ميشود و نام او را پرويز مينهد. پرويز در جواني علي رغم دادگستري پدرمرتكب تجاوز به حقوق مردم ميشود. او كه با ياران خود براي تفرج به خارج از شهر رفته، شب هنگام در خانه ي يك روستايي بساط عيش و نوش برپا ميكند و بانگ ساز و آوازشان در فضاي ده طنين انداز ميگردد. حتي غلام و اسب او نيز از اين تعدي بي نصيب نميمانند. هنگامي كه هرمز از اين ماجرا آگاه ميشود، بدون در نظر گرفتن رابطهي پدر – فرزندي عدالت را اجرا ميكند: اسب خسرو را ميكشد؛ غلام او را به صاحب باغي كه دارايياش تجاوز شده بود، ميبخشد و تخت خسرو نيز از آن صاحب خانهي روستايي ميشود. خسرو نيز با شفاعت پيران از سوي پدر، بخشيده ميشود. پس از اين ماجرا، خسرو، انوشيروان- نياي خود را- در خواب ميبيند. انوشيروان به او مژده ميدهد كه چون در ازاي اجراي عدالت از سوي پدر، خشمگين نشده و به منزلهي عذرخواهي نزد هرمز رفته، به جاي آنچه از دست داده، موهبتهايي به دست خواهد آوردكه بسيار ارزشمندتر ميباشند: دلارامي زيبا، اسبي شبديز نام، تختي با شكوه و نوازنده اي به نام باربد.
مدتي از اين جريان ميگذرد تا اينكه نديم خاص او – شاپور- به دنبال وصف شكوه و جمال ملكهاي كه بر سرزمين ارّان حكومت ميكند، سخن را به برادرزادهي او، شيرين، ميكشاند. سپس شروع به توصيف زيباييهاي بي حد او مينمايد، آنچنان كه دل هر شنوندهاي را اسير اين تصوير خيالي ميكرد. حتي اسب اين زيبارو نيز يگانه و بي همتاست. سخنان شاپور، پرندهي عشق را در درون خسرو به تكاپو واميدارد و خواهان اين پري سيما ميشود و شاپور را در طلب شيرين به ارّان ميفرستد. هنگامي كه شاپور به زادگاه شيرين ميرسد، در ديري اقامت ميكند و به واسطهي ساكنان آن دير از آمدن شيرين و يارانش به دامنهي كوهي در همان نزديكي آگاه ميشود. پس تصويري از خسرو ميكشد و آن را بر درختي در آن حوالي ميزند. شيرين را در حين عيش و نوش ميبيند و دستور ميدهد تا آن نقش را براي او بياورند. شيرين آنچنان مجذوب اين نقاشي ميشود كه خدمتكارانش از ترس گرفتار شدن او، آن تصوير را از بين ميبرند و نابودي آن را به ديوان نسبت ميدهند و به بهانه ي اينكه آن بيشه، سرزمين پريان است، از آنجا رخت برميبندند و به مكاني ديگر ميروند اما در آنجا نيز شيرين دوباره تصوير خسرو را كه شاپور نقاشي كرده بود، ميبيند و از خود بيخود ميشود. وقتي دستور آوردن آن تصوير را ميدهد، يارانش آن را پنهان كرده و باز هم پريان را در اين كار دخيل ميدانند و رخت سفر ميبندند. در اقامتگاه جديد، باز هم تصوير خسرو، شيرين را مجذوب خود ميكند و اين بار شيرين شخصاً به سوي نقش رفته و آن را برميدارد و چنان شيفتهي خسرو ميشود كه براي به دست آوردن ردّ و نشاني از او، از هر رهگذري سراغ او را ميگيرد؛ اما هيچ نمييابد. در اين هنگام شاپور كه در كسوت مغان رفته از آنجا ميگذرد. شيرين او را ميخواند تا مگر نشاني از نام و جايگاه آن تصوير به او بگويد. شاپور هم در خلوتي كه با شيرين داشت پرده از اين راز برميگشايد و نام و نشان خسرو و داستان دلدادگي او به شيرين را بيان ميكند و همان گونه كه با سخن افسونگر خود، خسرو را در دام عشق شيرين گرفتار كرده، مرغ دل شيرين را هم به سوي خسرو به پرواز درميآورد. شيرين كه در انديشه ي رفتن به مدائن است، انگشتري را به عنوان نشان از شاپور ميگيرد تا بدان وسيله به حرمسراي خسرو راه يابد. شيرين كه ديگر در عشق روي دلدادهي ناديده گرفتار شده بود، سحرگاهان بر شبديز مينشيند و به سوي مدائن ميتازد.
در ادامه خسرو برای….
برگرفته از اشعار زیبای نظامی
برای اون دسته از عزیزان که فرصت خواندن نسخه نظم داستان را ندارند